فقط خدا تنهاست

ﺩﻻﯾﻞ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﻮﺩﻥ ﺯﻥ
ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ: ﺯﻥ ﺍﮔﺮ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﻣﯿﺸﺪ ﺣﺘﻤﺎ " ﻃﺎﻭﻭﺱ " ﺑﻮﺩ ..
ﺍﮔﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﻤﺎ " ﺁﻫﻮ " ﺑﻮﺩ ..

ﺍﮔﺮﺣﺸﺮﻩ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﻤﺎ " ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ " ﺑﻮﺩ .. ﺍﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪ ..
ﺗﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻋﺸﻖ ..
ﺯﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﻋﺪﻩ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﻬﺸﺘﯽ

ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻣﺆﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ....
ﺯﻥ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﺗ

ﺎ ﺣﺪﯼ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮔﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﻦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ..
 ﭘﺲ ﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﻣﻮﺍﻇﺐ

دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:23 :: نويسنده : سوگل

آیا می دانید فایده گفتن
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در آغاز هر کاری چیست؟
اگر شما عادت کنید که در ابتدای هر کاری بسم الله الرحمن الرحیم بگویید ،

فردا در روز قیامت وقتی نامه اعمالتان بدستتان داده می شود
قبل از آنکه آن را بخوانید
بسم الله الرحمن الرحیم می گویید
و ناگهان می بینید که همه گناهانتان
از نامه اعمالتان پاک شده است
می پرسید چه شد ؟
در این زمان ازطرف خداوند
ندایی می آید
که ای بنده ، تو ما را
با نام رحمن و رحیم فراخوانده ای
پس ماهم باتو مقابله به مثل کرده ایم
و گناهانت را بخشیده ایم
حالا اگر می خواهی
این را برای کسی بفرستی
اول بسم الله الرحمن الرحیم بگو .
یک نکتــــه مهم : نگو که دستم بنده ... همجوره پخشش کن.بسم الله

دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:22 :: نويسنده : سوگل

گلدسته سحر گفت: علیاً ولی الله
در سجده پدر گفت: علیاً ولی الله
.
دلسوخته ای زمزمه کرد اشهدُ انّ
دلسوخته تر گفت: علیاً ولی الله

گفتند به قاری که تو را سوز صدا چیست؟
با صوت شِکر گفت: علیاً ولی الله

خیبر چو به دستان علی کنده شد از جا
دیوار به در گفت: علیاً ولی الله

شمشیر دو دم چون به مصاف سپر آمد
در گوش سپر گفت: علیاً ولی الله

اندر شب معراج، علی، مرد شجاعت
در اوج خطر گفت: علیاً ولی الله

یک چشم، گنهکار شد و  غیر علی دید
آن چشم دگر گفت: علیاً ولی الله

گفتند که این شعر نه در حد علی بود
آن صاحب اثر گفت: علیاً ولی الله

دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:21 :: نويسنده : سوگل
اگر لامپی در یک خیابانی بزنند،

افرادی بیایند این لامپ را بشکنند...

لامپ دوم را بزنند،لامپ دوم را هم بشکنند...

لامپ سوم را بزنند،لامپ سوم را هم بشکنند ...

اگر یازده لامپ بزنند و مردم نا اهل بشکنند

حکما عاقلی دیگر می گوید:

لامپ دوازدهمین را وصل نکـن

ایـن ها هنوز آدم نشده اند،

لیاقت ندارند بگذار در تاریکی باشند.

یازده امام آمد و یازده چراغ هدایت را شهید کردند ...

چراغ دوازدهمیـن را دیگر خداوند #وصل نکرد ...

می گوید:

شما هنوز متمدن نشده اید ...
دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:20 :: نويسنده : سوگل

g73.jpg

دلم می خواهد نامت را صدا کنم!

یک طور دیگر!

جوری که هیچ کس صدایت نکرده باشد!

یک طور که هیچ کس را صدا نکرده باشم!

دلم می خواهد نامت را صدا کنم!

یک طور که دلت قرص شود که من، هستم…!

یک طور که دلم قرص شود که با بودن من، تو هم هستی

دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:19 :: نويسنده : سوگل
کارل ماکس فیلسوف و سیاستمدار آلمانی الاصل قرن 19 :

محمد مردی بود که …

از میان مردم بت پرست با اراده ای آهنین برخاست
و آنان را به یکتاپرستی دعوت کرد و در دلهای ایشان جاودانی روح و روان را بکاشت
، بنابراین او را نه تنها در ردیف مردان بزرگ و برجسته تاریخ شمرد بلکه سزاوار است
که به پیامبری او اعتراف کنیم و از دل و جان بگوییم که او پیامبر خدا بود .
دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:17 :: نويسنده : سوگل

پنج نفر در تاریخ بسیار گریستند

w267
۱-حضرت ادم برای بهشت انقدرگریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد.

۲–حضرت یعقوب به اندازه ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد.

۳- حضرت یوسف در فراق پدر گریه کرد که زندانیان گفتند یاشب گریه کن یا روز.

۴-فاطمه زهرا در فراق پدر انقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتندما را به تنگ اوردی با گریه هایت…
یا شب گریه کن یا روز…

۵_ امام سجاد بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد.
هر گاه اب و خوراکی برایشان میاوردند گریه میکردند

ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یادمیاورم گریه گلویم رامی فشارد.

اما یک نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند…

او هر صبح وشام بر مصیبت جد بزرگوارش خون گریه می کند.

آقا من اصل انتظار تورا برده ام از یاد با انتظارهای فراوانم از شما…
اللهم عجل لولیک الفرج
دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:15 :: نويسنده : سوگل

w535

دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:14 :: نويسنده : سوگل
زندگی‌ مانند یک پتوی کوتاه است.
آن را بالا می‌کشید، انگشتان پایتان بیرون می زند؛
آن را پایین می‌کشید شانه‌هایتان از سرما می لرزد...

آدم های وسواسی؛
مدام در حال تست اندازه پتو هستند و زندگی را نمی فهمند!
ولی‌ آدم‌های شاد؛
زانوهای خود را کمی‌ خم میکنند و شب راحتی‌ را سپری می کنند.
دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:13 :: نويسنده : سوگل
✔از یه متخصص ارتوپد سوال شد چطوری خدا رو شناختی؟
گفت:کنار دریا،مرغابی را دیدم که پایش شکسته بود،
مرغابی پایش را داخل گل های رس مالید سپس پشت خوابید

و پایش را سمت نور خورشید گرفت تا خشک شود و
اینگونه پای خود را گچ گرفت
فهمیدم خدایی هست که به او آموزش داده...

به خودت نگاه کنی خداشناش می شوی

« من عرف نفسه فقد عرف ربه»
...هرکس خودش رابشناسد خدا را خواهد شناخت...
دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:9 :: نويسنده : سوگل

میخواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که: پدر تنها قهرمان بود.....
عشق تنها در اغوش مادر خلاصه میشد.....
بالاترین نقطه زمین شانه های پدر بود....
بدترین دشمنانم خواهران وبرادرانم بودند......
 تنها دردم زانوهای زخمی ام بودند.....
تنها چیزی که میشکست اسباب بازی هایم بود.....
 ومعنای خداحافظی تا فردا بود.........
به امید روزی که صدای (انالمهدی)را از سرزمین حجاز بشنویم.

پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:, :: 13:34 :: نويسنده : سوگل
✔جمله ناب

آیت الله مجتهدی : آنچه ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت!!!
حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!!
تاکه خواستیم یک «دوروزی» فکرکنیم!!!!!!!
بردرخانه نوشتند؛ درگذشت..‌.✔
پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:, :: 13:33 :: نويسنده : سوگل

رفیق های بی مرام:

یه حدیث قدسی هست که خیلی عجیبه.ادمو از خجالت آب میکنه.
خدا میگه :
"یا مطلقا فی وصالنا، ارجع. و یا محلفا علی هجرنا،

کفر. انما ابعدنا ابلیس لانه لم یسجد لک، فواعجبا، کیف صالحته و هجرتنا"

میدونی یعنی چی؟
فرض کن یه رفیقی داری که عاشقشی و خیلی دوستش داری.براش همه کار میکنی.
مثلا یه روز تو خیابون راه میری و میبینی یه نفر داره با رفیقت دعوا میکنه،

و شما میری جلو و برای دفاع از دوستت ،با اون طرف دعوا میکنی

کتک کاری میکنی و دیگه باهاش قهر میکنی.چون دوستت رو زده.
اما بعد از چند روز میبینی دوست و رفیقت داره با اون آدم راه میره

و میگه و میخنده.چه حالی پیدا میکنی؟به دوستت میگی بابا

من بخاطر تو با اون دعوا کردم و حالا تو رفتی با اون رفیق شدی و خوش میگذرونی؟!!!
آره.قضیه ما و خدا هم همینطوره.معنی حدیث بالا همینه.

خدا میگه من شیطان رو بخاطر اینکه بر تو سجده نکرد از خودم روندم.

اما تو حالا رفتی با اون دوست شدی و منو ترک کردی؟؟؟!

"ای کسی که وصال ما را ترک کرده ای، برگرد.

و ای کسی که بر جدایی از ما سوگند خورده ای،

سوگند خود را بشکن.ما ابلیس را برای این از خود راندیم که بر تو سجده نکرد

پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:, :: 13:31 :: نويسنده : سوگل
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟

گفت:آن خدایی که فرشته مرگش ،

مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند،
محال است فرشتگان روزیش مرا گم کنند.
پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:, :: 13:29 :: نويسنده : سوگل

گاهی اگر دعایت مستجاب نشد

گـاهـی اگــر دعـایت مسـتجاب نشـد، بـرو و گــوشـه ای بنـشـیـن…

زانـوهـایـت را بغـل بگـیـر و یک دل سـیـر گــریـه کـن…

god5.jpg

شــایـد لازم باشــد میـان گــریه هـایـت بگــویی
.:: اللهُـمَّ اغـفِــر لِیَ الـذُنوبَ الّـتـی تَحـبِـسُ الـدُّعــا ::.

خــدایا! ببخـش آن گـناهـانم را کـه دعــایم را حــبـس کــرده اسـت…

liner-24.gif

پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:, :: 13:27 :: نويسنده : سوگل

وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ

ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ

ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ.

ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ،

ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ

ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.
ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ.

ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ

ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ.

ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ

ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ

ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ،

ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ...
"شهید حسین خرازی"
شرمشان باد، کسانی، که با اختلاس،

دزدی و رانت خواری به خون و راه شهیدان خیانت کردند و می کنند

پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:, :: 13:25 :: نويسنده : سوگل
 
لوحِ وجـودم چرک نویـس شده خدایا ! پاک-نویسش نمی کنی؟!. . . ./*


چهار شنبه 13 آبان 1394برچسب:, :: 18:35 :: نويسنده : سوگل
دادم تو را قسم به نخ چادری که سوخت . . . شاید دلت بسوزد و یک کربلا دهی . . .

 

چهار شنبه 13 آبان 1394برچسب:, :: 18:34 :: نويسنده : سوگل
زن عجله داشت تا به قرار هفتگی اش برسد.
پوشیه اش را مرتب کرد و به راهش ادامه داد .

کمی آن طرف دو تا دختر توجهش را جلب کردند.
پوشش نامناسب و آرایش عجیب شان باعث شده بود که
زن بی خیال عجله ای که داشت بشود و قدم هایش را آهسته تر کند .
پسر جوانی خودش را کنار آن دو دختر رساند و شروع کرد به خندیدن
و حرف زدن و شماره دادن . دخترها هم بدشان نمی آمد و مقاومتی نمی کردند . 
زن انگار یادش آمده باشد که عجله دارد ، چشم از صحنه ی ناهنجاری که می دید

برداشت و قدم هایش را تندتر کرد. یکدفعه مردی با سرعت زیاد
جوری از کنارش عبور کرد که نزدیک بود با او برخورد کند .
زن چادرش را روی پوشیه اش مرتب کرد وبه تندی به سمت مرد برگشت .
قبل از آنکه زن اعتراضی بکند ، مرد جوان دستش را روی سینه اش گذاشت ،
کمی خودش را به نشانه ی ادب و احترام خم کرد و در نهایت متانت درحالیکه
چشمانش به نشانه ی ادب به پایین دوخته شده بود گفت : شرمنده ام خانم ببخشید متوجه شما نشدم . 
زن سرجایش خشک شد . این مرد جوان همان کسی بود

 

که چند لحظه قبل داشت با آن دخترها باجسارت و شوخی رفتار می کرد.

چهار شنبه 13 آبان 1394برچسب:, :: 18:30 :: نويسنده : سوگل

کاش میشد ، گلی تقدیم کنم ... در مهری ، پُر مهر

چهار شنبه 13 آبان 1394برچسب:, :: 18:29 :: نويسنده : سوگل

 کاش باران بودم و غم پنجره را میشستم
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده از سر عشق ندا میدادم
پاک کن پنجره از دلتنگی که هوا دلخواه است
گوش کن باران را
که پیامی دارد
دست از غم بردار
زندگی کوتاه است
باز کن پنجره را روز نو در راه است...

__utf-8_B_44KG44KL44G144KP___m.gif  __utf-8_B_44KG44KL44G144KP___m.gif  __utf-8_B_44KG44KL44G144KP___m.gif
67244213553209878608.gif

یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : سوگل
 

هرچه میخواهی ببار ای آسمان اما چه سود... ظهر عاشورا عزیز فاطمه لب تشنه بود ...

یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : سوگل

نـــمـــاز کـه مــیخوانــم فــرشتــه هــای بــالا ســرم

عــزا مــیگــیرنــد کــــه چــه کــننــد

ایــــــــــــاکــــــــــ نـــــــــعبــــــــــــد

را جــزء عبــــــادتــم بنــویســنــد

یــــا جــــزء دروغــهــایــم !!!!

:(

جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:11 :: نويسنده : سوگل
 

عباس جان . . .
«ابولفضل» را پدر کنیه بخشید.
برای اینکه می خواست تو پدر همه خوبی ها و برتری ها باشی.
«سقا» را هم او لقب داد
و در پاسخ به سوال بهت آلود من، اشاره کرد به کربلا...
و امروز ... اینجا ... و اکنون ....
که تو برلی آوردن آب به کام گرگان رفته ای.
اما ماه بنی هاشم را فقط پدر نگفت،
هرکس که روی ماه تو را دید، گفت.

جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:9 :: نويسنده : سوگل
s43.gif* چه رسم قشنگی بود ؛
قدیمی ها.............
خشمگین که میشدند
میگفتند..........
s43.gif* لا اله الا الله......


جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:8 :: نويسنده : سوگل

 عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛

بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری!

بعد از چند روز به دوستی

بعد از چند ماه به همکاری

بعد از چند سال به همسایه ای …

اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم!

دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم.

او که یگانه است و شایسته …

جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:8 :: نويسنده : سوگل

مــآدَر گـوشـه ای نـشـسـتـه بـَر زَمـیـن ،

دارَد رَج هـایِ آخـَرِ لـبـاسِ حــُسـیـن رآ مـی بـافـَــد .

تـَمـام کـه مـیشـَوَد : لـِبـاسِ حـُسـیـن رآ مـی بـوسـَد ،
بــَعـد هـَم گـَلـویِ حـُسـیـن رآ ..
# چــقـَدر مَظـلـوم بـودی آقـــــایِ مـَن ...
 



جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:5 :: نويسنده : سوگل

رو می کنیم سوی شما جور دیگــــــری

شاید نظر کنی تو به ما جور دیگــــــری

شب های جمعه روضه ما را شما بخوان

ما را ببر به کــــرب و بلا جور دیگــــــری

sheklak%20%28285%29.png

 karbala3698.jpg

ما گریه می کنیم به لطف نگاه تـــو

در داغ سیدالشهدا، جور دیگــــــری

توفیق گریـــــه کردن ما را زیـــــاد کن

می خواهم از تو حال بکا جور دیگـــری

sheklak%20%28285%29.png

146809_oRB2e6Iy.jpg

بوی شهید می دهد این روضه های ما

خو کرده ایم با شـــهدا جور دیگــــــری

مثل همیشه می دهمت با وفا قسم

اما به دست های جدا، جور دیگــــــری

liner151.png

اللهـــم عجـــل لولیــــک الفـــــرج


شاعر:وحید محمدی

جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:3 :: نويسنده : سوگل

54f6950fbbd61tox.jpg

آرامش نه عاشق بودن است و…

نه گرفتن دستی که محرمت نیست ….

نه حرف های عاشقانه و قربان صدقه رفتن های چند ثانیه ای ……

آرامش حضور خدااااست ….

وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمیکند …..

وقتی نا گفته هایت را بی انکه بگویی میفهمد …

وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی و

غرورت را تا مرز نابودی پیش ببری

وقتی مطمئن باشی با او هرگز تنها نمی مانی …

آرامش یعنی همین که تو………

بی هیچ قید و شرطی خداااااا رو داری …

یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 20:7 :: نويسنده : سوگل

لبخندت را که نثار نگاهم میکنی دلم آب می شود . . .

همچون تکه یخی که بی هوا می افتد در یک لیوان چای داغ !

Ice-heart-Bo3eCom.jpg

یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 20:5 :: نويسنده : سوگل

مجلس میهمانی بود...
پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود...
اما وقتی که بلند شد،
عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد...
و چون دسته عصا بر زمین بود،
تعادل کامل نداشت...
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده
و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده...

به همین خاطر
صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود،
 به وی گفت:
پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!

پیر مرد آرام و متین پاسخ داد:

زیرا انتهایش خاکی است!

 می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود..

مواظب قضاوت هایمان باشیم... 

یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 20:1 :: نويسنده : سوگل

w535

یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 19:59 :: نويسنده : سوگل

d013b3357fb71753420f5d6fad3e7e19-425

یعـنـی میشـود آنـروز ؟!

درون تنـگنای قبــــر

شانـه ام را بگیـــری

و تکــان بـدهــی :

إسمــعْ إفهـــمْ (بشنــو وبفهـــم)

انـا حسیـــن بن علـی ابـن ابـی طالــبـــ

سـر و کارتــ بامـــن استـــ

بقیـــه برونــد . . .

یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 19:58 :: نويسنده : سوگل

آرزو یعنی...

w535
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کـــــــــربلا...
یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 19:56 :: نويسنده : سوگل

w425
ما بهش میگیم "آقا"...
"آقا" رو از هر طرف که بخونی آقاست!
همون که واسه بدحجابا گفت:
او یک نقصی دارد.مگر من نقص ندارم؟
نقص او ظاهر است
نقصهای من باطن است
با این رفتارش خیلیا محجبه شدن

یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 19:50 :: نويسنده : سوگل

دسـت علمـدار

w425
کلنا عباسک یا زینب(س)

ما همه عباس توایم یا زینب (س)

گل بی‌خار کجاست؟ سرو سردار کجاست؟
علقمه ای علقمه دسـت علمـدار کجاست؟
لالهٔ یـاس مـرا در چمـن انداخته‌اند
طوطی عشق مرا از سخن انداخته‌اند
دست عباس مـرا از بـدن انداخته‌اند
دیده‌ام زار گریست بـه علمــدار گــریست

یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 19:48 :: نويسنده : سوگل
از بـــس گنــاه کــرده ام آقـــا ،

دیــگر بـه مــن

"شـــش گوشـــه" که هیــــــــچ ...

رخصـت مـشـهــد هم نمی دهـــی... ؟!

1394566069455174_large.jpg

یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 19:47 :: نويسنده : سوگل

درباره وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم می خواهم بالحظه های پرامید, زیستنم راهویت بدهم وازروزمرگی های غفلت آوررهاشوم. می خواهم ازکشتزارعمرم طلادروکنم, پس به تابلوی زندگیم رنگ شاداب صاحب الزمان میزنم. برای همین خواستم عهدنامه ای باشماداشته باشم وبه شماقول می دهم محض خاطرت به آن وفاداربمانم تابدانی برای همیشه به یادت هستم. برای همیشه به یادت هستم. شیعیان خواب بس است برخیزید هجرارباب بس است برخیزید یادمان رفته که مهدی هم هست یادمان رفته که اومنتظراست یادمان رفته که اوپشت دراست
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فقط خدا تنهاست و آدرس sogolfx.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان