فقط خدا تنهاست
صدای اذان راهمه می شنونداماتنهاکسانی که اهل قیامتندبه پامی خیزند
![]() پنج شنبه 12 تير 1393برچسب:, :: 14:43 :: نويسنده : سوگل
دخترکم!! برای کسی که برایت نمیجنگد نجنگ . چرا اشک هایت را هر روز پاک کنی؟؟!!
کسی که باعث گریه ات می شود را از ذهنت پاک کن. دخترکم به سوی کسی که ناز میکند دست نیاز دراز نکن.. بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی.. دخترکم !! تو زیباترینی ..همیشه با این باور زندگی کن.. شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد اما به یاد داشته باش... کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرند... دخترک من !! هیچ گاه برای شروع دوباره دیر نیست .. اشتباه که کردی برخیز اشکالی ندارد.. بگذار دیگران هرچه دوست دارند بگویند.. هیچ وقت برای دیگران زندگی نکن.. برای خودت زندگی کن.. هرکاری که دوست داری انجام بده قبل از اینکه فرصت ها تمام بشه. خوب باش ولی سعی نکن این را به دیگران بفهمانی. کسی که ذره ای شعور داشته باشد خاص بودنت را میفهمد. زمستان است .. زیاد می شنوی هوا ۲نفره است ! تنها قدم زدن هم دنیای دیگری دارد. دخترکم احساس با ارزشت را خرج هر کسی نکن.. از تمام مرد هایی که می بینی و متلک نثارت می کنند از تمام مردان این شهر ممنون باش... ممنون باش که هر روز لطافت تو را ظرافت تو رازیباییت را یادآور می شوند.. آری تو ارزشمند ترین موجود روی زمین هستی.. پنج شنبه 12 تير 1393برچسب:, :: 14:42 :: نويسنده : سوگل
پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:, :: 16:6 :: نويسنده : سوگل
امام زمان(عج) مثل هربار برای تو نوشتم: دل من خون شد از این غم، تو کجایی؟ وای کاش که این جمعه بیایی! دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟ تو کجایی؟ تو کجایی... و تو انگار به قلبم بنویسی: که چرا هیچ نگویند مگر این منجی دلسوز،طرفدار ندارد،که غریب است؟ و عجیب است که پس از قرن و هزاره هنوزم که هنوز است دو چشمش به راه است مگر سیصدواندی نفر از شیفتگانش، زیاد است؟ که گویند به اندازه یک "بدر" علمدار ندارد! و گویند چرا این همه مشتاق،ولی او سپهش یار ندارد جواب امام زمان(عج): تو خودت مدعی دوستی و مهرشدیدی که به هرشعر جدیدی،زهجران غمم ناله سرایی تو کجایی؟ توکه یک عمر سرودی تو کجای؟توکجایی؟ باز گویی که مگر کاستی بد زامامت ،زهدایت،زمحبت،زغمخوارگی ومهر وعطوفت تو پنداشته ای هیچکسی دل نگران تو نبوده؟ چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟ چه کسی درپی هر غصه ی تو اشک چکانده چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟ چه کسی راه به سوی تو گشوده؟ چه خطره ها به دعایم زکنار تو گذر کرد؟ چه زمان ها که تو غافل شده ای و یار به قلب تو نظر کرد... و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی... تو کجایی!!!؟ و ای کاش بیایی! هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود،تو بودی هر زمان بود تفاوت،تو رفتی ، تو نماندی خواهش نفس شده یار و خدایت ، و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت و به آفاق نبردند صدایت، و غریب است "امامت" من که هستم تو کجایی؟ تو خودت کاش بیایی ، به خودت کاش بیایی...! اللهم عجل لویک الفرج پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:, :: 16:5 :: نويسنده : سوگل
پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:, :: 16:4 :: نويسنده : سوگل
دنیا فهمید خیلی حقیر است... پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:, :: 16:3 :: نويسنده : سوگل بدترین بابای دنیا....؟ پدر من...!
زمانی ارزش پدرت را خواهی دانست... که روی دست همسایگان به خانه ابدی خواهد رفت... روزی که دلت برای اخم ها ، داد و فریادهایش تنگ می شود... الان که... پیش چشمانت... بدترین پدر ، بابای توست...! --- صلوات واسه سلامتیشون پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : سوگل
مرخصی ندارد
--- صلوات پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : سوگل
آقای کافی نقل می کردند:
یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود، اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن! هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من. هی بلند می شد می شست، هی سر و صدا می کرد. می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه. برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش) گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟ بردار یکی بشینه. نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه! گفتم: این خانم ماست. گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟ همه خندیدند. گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم. یهو یه چیزی به ذهنم رسید. بلند گفتم: آقای راننده! زد رو ترمز. گفتم: این چیه بغل ماشینت؟ گفت: آقاجون، ماشینه! ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟! گفتم: چرا؟! دیدم. ولی این چیه روش کشیدن؟ گفت: چادره روش کشیدن دیگه! گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟ گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم! چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ، انگولکش نکنن ، خط نندازن روشو ... گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟ گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن. این ماشین عمومیه! کسی چادر روش نمی کشه! اون خصوصیه روش چادر کشیدن! "منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم". پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:, :: 15:57 :: نويسنده : سوگل درباره وبلاگ ![]() بسم الله الرحمن الرحیم می خواهم بالحظه های پرامید, زیستنم راهویت بدهم وازروزمرگی های غفلت آوررهاشوم. می خواهم ازکشتزارعمرم طلادروکنم, پس به تابلوی زندگیم رنگ شاداب صاحب الزمان میزنم. برای همین خواستم عهدنامه ای باشماداشته باشم وبه شماقول می دهم محض خاطرت به آن وفاداربمانم تابدانی برای همیشه به یادت هستم. برای همیشه به یادت هستم. شیعیان خواب بس است برخیزید هجرارباب بس است برخیزید یادمان رفته که مهدی هم هست یادمان رفته که اومنتظراست یادمان رفته که اوپشت دراست آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |